
خدیجه بنت خویلد سرور زنان جهان
همراه با اولین ستاره از مجموعه ستارههای نبوی با رمز پاکی و عفاف و پاکدامنی و پرهیزگاری دیدار میکنیم. با شکوفهای که عطر و بوی خوشش سرازیر شده و تمام قسمتهای هستی را با بوی خوش ایمان و فداکاری و بذل و بخشش و فداکاری پُر کرده است.
همراه با اولین کسی که از میان زنان به خداوند ایمان آورد. اولین کسی که همراه رسول اللهص نماز خواند. اولین کسی که از او فرزند نصیب پیامبرص شد. اولین کسی که از میان همسران پیغمبرص به بهشت مژده داده شد. اولین کسی که پروردگارش به او سلام کرد. اولین زن صدیقه و راستین از میان زنان مؤمن. اولین زنی که از میان زنان پیامبرص وفات نمود. کسی که به پیامبرص ایمان آورد آنگاه که مردم به او ایمان نیاوردند، و پیامبرص را تصدیق نمود آنگاه که مردم وی را تکذیب نمودند، و با مال و داراییاش با پیامبرص مواسات و همدردی نمود، آنگاه که مردم مال و دارایی را از او دریغ داشتند، و کسی که خداوند فرزندانی از او نصیب پیامبرص کرد.
خدیجه زن عاقل و خردمند و هوشیار و بزرگوار بود که در جاهلیت به «طاهره» (زن پاکدامن) معروف بود پس در سایه اسلام چگونه باید باشد؟
وی آرامش دهنده پیامبرص بود، کسی که پیامبرص را کمک و یاری کرد و همراه پیامبرص ماند تا اینکه وی دعوت و رسالت پروردگارش را به مردم ابلاغ نماید. و برای پیامبر محبوبص تمامی اسباب خوشبختی و راحتی را فراهم نمود. و در سختترین و شدیدترین اوقات سختی و رنج پیامبرص را همراهی و یاری نمود تا جایی که کاملاً این استحقاق را یافت که از جانب خداوند ـ U ـ از بالای هفت طبقه آسمان، به وی سلام شود بلکه مژده خانهای در بهشت از تارهای طلا و نقره که هیچ بانگ و فریاد و هیچ رنج و سختی در آن نیست به او داده شود.
او سرور زنان جهانیان و همسر سرور همه انسانها در تمامی زمانها و مکانها تا روز قیامت است. او خدیجه است، کسی که ستارهاش در عالم ایمان و پاکی و عفاف و پاکدامنی و نجابت و بخشش و وفا، درخشید. همانا ستایش و تمجید به وسیله مال به دست نمیآید، بلکه تنها به وسیله فضائل و بزرگواریهایی که انسان به جا میگذارد و عطرش در طول زمان میماند و زندهها با یاد آن جان تازه میگیرند و درونها با به خاطر آوردن آن، پاک و صاف میشوند و عقلها با سیرت آن رشد مییابند. تو را به خدا به من بگو: آیا این زن قله سیادت و سروری در زندگی و مرگ نیست؟!
همانا صدیقه نخست زنان مؤمن، خدیجه تنها مادر مؤمنان نیست و بس، بلکه مادر همه فضیلتهاست و تا روز قیامت بر گردن هر موحدی فضل و حق دارد. آیا میتوانیم که جزئی از حق مادرمان را نفی کنیم؟!([1]).
به خدا قسم، شرح حال و اوضاع و زندگانی خدیجه، دوای قلبها و صیقل دهنده سرسینهها از آلودگی و عیبهاست، و الگوی زمانی است که نزدیک است الگوها در آن ناپدید شوند. با آگاهی بر سیرت و زندگانی او، دلها زنده میشوند و با پیروی از گامهای او خوشبختی حاصل میشود و با شناخت سیرت و مناقبش، الگو و سرمشق با خصلتهای زیبا و مفاخر و بزرگواریها و کردار شریف به وجود میآید.
پس بیائید با هم با دلهایمان همراه بزرگترین مادر در تمام هستی زندگی کنیم تا قدر و منزلت و جایگاهش را در نزد خدا و رسول خداص بشناسیم و با سیرت عطرآگینش خوشبخت شویم؛ سیرتی که از خلال آن، بزرگترین الگو و سرمشق را به زنان و دختران و خواهران و بلکه مادرانمان تقدیم میکنیم.
پس بشتابید تا دلهایمان را با سیرت مبارکش معطر گردانیم.
خدیجه کیست؟
او مادر مؤمنان و سرور زنان جهانیان در زمان خود بود. مادر قاسم، دختر خویلد بن أسد بن عبدالعزی بن قصی بن کلاب، قریشی و از طایفه أسد بود. مادر فرزندان رسول اللهص و اولین کسی که به پیامبرص ایمان آورد و قبل از هر کس او را تصدیق نمود.
مناقب و فضایل خدیجه بسیارند. او از زنان کامل بود. زنی خردمند، گرامی، عالیقدر، متدین، بااخلاق، بزرگوار و از اهل بهشت است. و پیامبرص او را مورد تمجید و ستایش قرار میداد و وی را بر سایر مادران مؤمنان برتری میداد، و بینهایت او را مورد احترام و بزرگداشت قرار میداد تا جایی که عایشه میگفت: بر هیچ زنی همانند خدیجه رشک نبردهام به خاطر اینکه رسول اللهص او را بسیار یاد میکرد([2]).
از جمله کرامت و بزرگواری خدیجه بر پیامبرص این است که آن حضرت قبل از خدیجه با زن دیگری ازدواج نکرده بود. و پیامبرص از خدیجه چندین فرزند داشت، و تا زمانی که خدیجه در قید حیات بود، پیامبرص هیچگاه با زن دیگری ازدواج نکرد تا زمانی که خدیجه از دنیا رفت. پیامبرص با از دست دادن خدیجه احساس خلأ بزرگی کرد، چون خدیجه برای او بهترین همنشین بود. خدیجه از مال خود مخارج پیامبرص را تأمین میکرد و پیامبرص برای او تجارت مینمود.
زبیر بن بکار میگوید: خدیجه در زمان جاهلیت، به «طاهره» مشهور بود. و مادرش، فاطمه دختر زائده عامریه بود.
خدیجه ابتدا زن ابوهاله بن زراره تمیمی بود سپس بعد از او زن عتیق بن عابد بن عبدالله بن عمر بن مخزوم و پس از او زن پیامبرص شد.
پیامبرص در سن بیست و پنج سالگی با خدیجه ازدواج نمود و او پانزده سال بزرگتر از پیامبرص بود([3]).
خدیجه در ام القری (مکه) تقریباً پانزده سال قبل از عامالفیل به دنیا آمد.
وقفهای با نفس
این خدیجه است، بانوی خوش قلب و پاکدامن و خوب سیرت، که با خود گذشتهها را مرور میکند..... او در دنیای تجارت به لطف خدا موفقیت چشمگیری به دست آورده بود تا جایی که قافلهای که به شام میفرستاد به تنهایی با دیگر قافلههای قریش برابری میکرد، اما با این وجود احساس خوشبختی نمیکرد، زیرا قلبش به توشهای نیاز داشت که هیچ قلبی بدون آن توشه نمیتواند زنده بماند. آن توشه، توشه ایمان است که پیامبرص برای خدیجه به ارمغان آورد. با وجود اینکه او قلبا خواستار زندگی زناشویی آرام و سرشار از محبت و فداکاری و بخشش بود، اما چند بار در ازدواج با ناکامی مواجه شد، تا اینکه با رسول الله ص ازدواج کرد.
او ابتدا با ابوهاله بن زراره تمیمی ازدواج کرد و با تمام وجود سعی میکرد که شوهرش در میان قوم خود، سربلند باشد اما مرگ این آرزو را قطع کرد، پس شوهرش فوت کرد و از این دنیا کوچ کرد (بعد از اینکه از او صاحب دختری به نام هند شد). سپس بعد از مدتی مردی از اشراف قریش به نام عتیق بن عابد بن عبدالله مخزومی به خدیجه پیشنهاد ازدواج داد. او با خدیجه ازدواج نمود اما این ازدواج زیاد طول نکشید. در نتیجه خدیجه سرور زنان قریش بدون شوهر ماند. او کسی بود که اشراف و بزرگان قوم آرزوی ازدواج با او را داشتند اما از ته دلش احساس میکرد که تقدیر برای او حادثه بزرگی تدارک دیده است که رنج و سختیهای گذشته را از یادش میبرد و خوشحالی و خوشبختی را نصیبش میگرداند.
رؤیایی که ستارههای جوزاء را به آغوش میگیرد
خدیجه زنی بلندهمت، پرعاطفه، بلندنظر و متدین و پاک و پاکدامن بود تا جایی که میان همسالان و میان زنان قریش به «طاهره» مشهور بود([4]). او در این زمینه به درجهای رسید که در میان زنان قریش بزرگی و منزلت خاصی داشت.
خدیجه به احادیث و روایات پسرعمویش ورقه بن نوفل درباره پیامبران و درباره دین زیاد گوش میداد. و بسیار پیش میآمد که خوابهای بالدارش در آسمانهای بلند از فضیلت و بزرگیای که آرزوهای هم عصرانش از مردان و زنان به آن نمیرسید، بالهایش را میگشود و حرکت میداد.
در شبی تاریک و ظلمانی، خدیجه پس از آن که چندین بار کعبه را طواف نمود به خانه بازگشت و در حالی که علایم خشنودی و لبخند بر لبانش نقش بسته بود، با آسودگی خیال و آرامش به بسترش رفت و به محض اینکه به پهلو دراز کشید، خوابش برد و در نهایت آرامش به خواب رفت.
در خواب دید که خورشید بزرگی از آسمان مکه فرود آمد و در خانه خدیجه مستقر شد. و گوشههای خانه را پر از نور و درخشندگی کرد، و آن نور اطراف خانه را فرا گرفت تا تمامی اطراف خانه را با روشناییای بپوشاند که درونها را مات و مبهوت میکند قبل از آنکه دیدهها را از شدت روشناییاش مات و مبهوت کند.
خدیجه از خواب پرید و با بهت و حیرت به اطرافش نگریست، و دید که خانه در تاریکی فرو رفته و اثری از آن خورشید درخشان در دنیای واقع نیست، در حالی که آن نوری که در خواب او را متحیر کرده بود هنوز در ضمیر و اعماق درونش درخشان و روشن بود.
صبحگاه، خدیجه بسترش را ترک نمود و هنگام طلوع خورشید و روشنایی هستی در صبح زود، خدیجه طاهره به خانه پسرعمویش، ورقه بن نوفل روانه شد تا شاید نزد وی برای خواب زیبایش در شب گذشته تعبیری بیابد.
وقتی خدیجه بر «ورقه» وارد شد دید که ورقه مشغول خواندن صحیفهای از صحیفههای آسمانی است که دلباخته آن بود. وی صبح و شب سطور آن صحیفه را میخواند. به محض اینکه گوشهایش صدای خدیجه را احساس کرد، به پیشواز او رفت و با تعجب گفت: خدیجه؟! طاهره؟!
خدیجه گفت: بله، بله.
ورقه با تعجب گفت: این وقت چه چیزی تو را به اینجا آورده است؟
خدیجه نشست و به آرامی آنچه را که در خواب دیده بود، حرف به حرف و مکان به مکان برایش بازگو نمود.
ورقه با اهتمام هرچه بیشتر به سخنان خدیجه گوش میداد به گونهای که صحیفهای را که در دستش بود فراموش کرد، و گویی چیزی احساسش را بیدار میکرد و باعث شد که تا پایان به آن خواب گوش دهد.
به محض اینکه خدیجه سخنانش را به پایان برد، چهره ورقه درخشان گردید و لبخند خشنودی بر لبانش نقش بست. سپس به آرامی و وقار به خدیجه گفت: ای دختر عمو! مژده بده. اگر خداوند خوابت را راست و درست به تو نشان دهد، نور نبوت داخل خانهات خواهد شد و نور خاتم پیامبران از آن لبریز میشود. الله اکبر ... خدیجه چه میشنود؟ پسرعمویش چه میگوید؟ خدیجه چند لحظهای از ترس زبانش بند آمد، و لرزهای به بدنش وارد آمد و عواطف افروخته لبریز از آرزو و مهربانی و امید در سینهاش فوران یافت.
خدیجه بر پشتی آرزو و بوی خوش خوابی که دیده بود، کماکان زندگی میکرد، شاید خوابش تحقق یابد و سرچشمه خیر برای بشریت و سرچشمه نور برای دنیا شود. قلب بزرگ خدیجه منبع خیرات و نیکیها بود، و عقلش تمامی حوادث و رویدادهای دور و برش را در بر میگرفت به گونهای که با زندگیاش هماهنگ و سازگار باشد.
خدیجه هرگاه بزرگی از بزرگان قریش به خواستگاریاش میآمد، او را با مقیاس خوابی که دیده بود و تعبیری که از پسرعمویش، ورقه بن نوفل شنیده بود، میسنجید؛ اما تاکنون صفات خاتم پیامبران بر کسانی که به خواستگاریاش آمده بودند، منطبق نشده بود. از این رو خدیجه با احترام آنان را رد میکرد و به آنان خبر میداد که قصد ازدواج ندارد. او احساس میکرد که تقدیر الهی، چیز دلپسند و نیکویی را برایش آماده کرده که او نمیداند آن چیست؟ اما احساس میکرد که آن چیز آرامش را وارد قلبش میکند([5]).
ازدواج مبارک
ابن اسحاق میگوید: خدیجه دختر خویلد، زنی تاجر و صاحب شرف و مال و دارایی بود. مردان را اجیر میکرد و با آنان عقد مضاربه میبست یعنی مال را به آنان قرض میداد تا با آن تجارت نمایند و درصدی از سود آن مال را برایشان قرار میداد. قریش قومی تاجر بودند. هنگامی که راستگویی و امانتداری و اخلاق ستوده و نیک رسول اللهص به خدیجه رسید، کسی را نزد پیامبرص فرستاد و به او پیشنهاد کرد که به همراه خدمتکارش «میسره» مالش را برای تجارت به شام ببرد و برای این کار دستمزدی بیشتر از آنچه که به دیگر تاجران داده به او میدهد. پیامبرص پیشنهادش را پذیرفت و مالش را به آنجا برد و خدمتکار خدیجه، میسره همراه پیامبرص خارج شد تا اینکه وارد شام شدند.
رسول اللهص در سایه درختی نزدیک دَیر راهبی از راهبان منزل کرد. راهب، میسره را شناخت و به او گفت: این مردی که زیر این درخت نشسته کیست؟ میسره گفت: مردی از قریش از اهالی مکه است. راهب به او گفت: جز پیامبر هرگز کس دیگری زیر این درخت منزل نکرده است([6]).
سپس رسول اللهص کالایش را فروخت و آنچه را که میخواست، خرید. سپس به همراه میسره به مکه بازگشت. میسره ـ آنگونه که میپندارند ـ در راه سفر و هنگام شدت یافتن گرما دو فرشته را میبیند که پیامبرص را از گرمای خورشید زیر سایه خود میبرند در حالی که پیامبرص سوار بر شترش حرکت میکرد. هنگامی که به مکه نزد خدیجه آمد و مال و کالاهای خریده شده را برای او آورد، خدیجه آنها را فروخت و مال و داراییاش دو برابر یا چیزی نزدیک آن شد. و میسره سخنان آن راهب و ماجرای آن دو فرشتهای که محمدص را زیر سایه خود بردند، برای خدیجه بازگو نمود. خدیجه زنی دوراندیش و شریف و نجیب و محترم بود([7]).
این سخنان فکر خدیجه را مشغول کرد. به سخنان میسره راجع به محمدص اندیشید. و سخن پسرعمویش، ورقه را به یاد آورد که محمد، پیامبر این امت است. و خوابی که در آن دیده بود که خورشید از آسمان مکه فرود میآید تا در خانه او جای گیرد، تمام افکارش را در برگرفت، و این صدای ورقه: «ای دختر عمو! مژده بده که اگر خداوند خوابت را راست و درست به تو نشان دهد، نور نبوت وارد خانهات میشود و نور خاتم پیامبران از آن لبریز میشود» در اعماق درونش تکرار میشد.
خدیجه از سیل خیالات و سخنان به واقعیتی که در آن زندگی میکرد، بازگشت و درباره محمد به فکر فرو رفت.
دلائل و قرائن در نزد خدیجه همه حاکی از آن بود که محمد، همان خاتم پیامبران است؛ از این رو امیدوار بود که همسر او شود اما راه این کار چگونه است؟!
خدیجه زنی با نسب و ثروتمند بود، و به دوراندیشی و خرد معروف بود و امثال او آرزوی بزرگان قریش بود. خدیجه بسیاری از مردان را ناقابل میدانست زیرا آنان خواستار مال بودند نه خواستار جان، و چشمشان به دنبال ثروت وی بود اگرچه ازدواج عنوان این طمع بود.
اما زمانی که محمدص را شناخت، نوع دیگری از مردان را دید. مردی را دید که نیازمندی وی را خوار و پست نمیکند. و شاید اگر خدیجه با کس دیگری غیر از محمد در تجارتش، حساب و کتاب میکرد، حرص و طمع و فریب در وی مییافت؛ اما با دیدن محمد، مردی را دید که کرامت و بزرگواریاش از حد گذشته بود، او به مال و زیبایی خدیجه نظری نداشت. مسئولیت خود را به درستی انجام داد و به دنبال زندگی خود رفت.
خدیجه گمشده خویش را یافته بود([8]).
غرق در حیرت و اضطراب، دوستش نفیسه بنت منبه بر او وارد شد و در کنارش نشست و با هم به صحبت پرداختند. نفیسه از خلال صحبتهای خدیجه به راز درون او پی برد و خدیجه از علاقهاش برای ازدواج با محمد ص پرده برداشت.
«نفیسه» خدیجه را دلداری داد و او را آرام نمود. و خاطرنشان ساخت که خدیجه صاحب شرف ثابت و کرامت و نسب و مال جمال است و برای صدق گفتهاش این چنین استدلال کرد که مردان بزرگی خواستگار وی بودهاند.
نفیسه به محض اینکه از نزد خدیجه رفت، به سوی پیامبرص روانه شد و از او خواست که با خدیجه طاهره ازدواج کند و گفت: ای محمد، چرا ازدواج نمیکنی؟ محمدص فرمود: «ما بیدي ما أتزوج به»: «چیزی ندارم که با آن ازدواج کنم».
نفیسه گفت: اگر به سوی زنی صاحب مال و جمال و شرف و کفائت فراخوانده شوی آیا جواب مثبت میدهی؟
پیامبرص پرسید: آن فرد، کیست؟
نفیسه فوراً گفت: خدیجه دختر خویلد.
پیامبرص فرمود: اگر او موافقت کند، من این پیشنهاد را میپذیرم و حاضرم با او ازدواج کنم.
نفیسه روانه شد تا به خدیجه مژده دهد. و پیامبرص به عموهایش اطلاع داد که مایل است با خدیجه ازدواج کند. سپس ابوطالب و حمزه و کسانی دیگر نزد عموی خدیجه، عمرو بن اسد رفتند و از برادرزادهاش برای محمدص خواستگاری نمودند و مهریه را به نزد او بردند.
در آن مجلس مبارک، ابوطالب برخاست و خطبهای را ایراد کرد. ابوالعباس مبرد و دیگران آوردهاند که ابوطالب در خطبهاش چنین گفت: سپاس برای خدایی که ما را از فرزندان ابراهیم و اسماعیل، و اصل «معد» و از تبار «مضر» قرار داد. و ما را سرپرست خانهاش و نگهدارنده حرمش قرار داد. و برای ما خانهای آرام و حرمی آمن قرار داد و ما را حاکمان بر مردم قرار داد. اما بعد؛ این برادرزادهام، محمد بن عبدالله با هر مردی مقایسه شود از لحاظ خوبی و فضل و بزرگی و شرف و خرد و مجد و عظمت و نجابت بر او برتری دارد.
اگر مال و دارایی اندکی دارد، باید دانست که مال سایهای از بین رونده و عاریه و امانتی است که به صاحب اصلیاش بازگردانده میشود. محمد کسی است که شما خویشاوندی او با خود را میدانید و نیز میدانید او کیست. آنگاه ابوطالب از خدیجه دختر خویلد برای محمدص خواستگاری نمود و تمام دار و ندارش که بیست ماده شتر جوان بود به خدیجه داد. در روایت دیگری آمده است: دوازده و نیم اوقیه طلا (در حدود هشتاد و هفت و نیم مثقال طلا) به عنوان مهریه به خدیجه پرداخت کرد. سپس ابوطالب گفت: به خدا قسم، محمد پس از این، به خبری مهم و شرف و منزلت والایی دست خواهد یافت. پس خدیجه را به ازدواج وی درآورد([9]).
وقتی که عقد تمام شد، حیوانات ذبح شدند و آن را بر فقرا پخش کردند. و خانه خدیجه پُر از اقوام و خویشان شد.
خدیجه طاهره چهل سال سن داشت اما محمدص جوانی بیست و پنج ساله بود.
در این ازدواج مبارک، خدیجه طاهره همسر باوفا در محبتش، و مادری مهربان در نهایت دلسوزی و شفقت و عطوفت و نیکی بود. خداوند از وی راضی باد!
حکمت و خِرَد سرشار خدیجه
آنچه بیشتر بر حکمت و زیرکی و خرد سرشار خدیجه دلالت میکند این است که پیامبرص را به عنوان شوهر انتخاب کرد علیرغم اینکه پیامبرص آن موقع فقیر بود و خدیجه ثروتمندی بود که ثروتمندان و بزرگان قومش چشم به دنبال وی بودند اما او از ازدواج با آنان امتناع کرد. و این نشان میدهد که خدیجه با حکمت و عقل خالصش پی برده بود که کمال مردانگی و جوانمردی و شرافت و سرشت سالم چیزی غیر از ثروتمندی مادی و مال و دارائی فانی است.
خدیجه به دنبال نوع دیگری از بینیازی و ثروتمندی است. که آن هم بینیازی نفس و ثروتمندی درون و نرمخوئی و خوشروئی با مردمان است. و همه اینها را به صورت کامل غیر از محمدص در کجا مییابد؟ بعضی از نویسندگان بر این باورند که آنچه باعث شد که خدیجه با پیامبرص ازدواج کند و وی را بپسندد، خوش معامله بودن و تجارت خوب انجام دادن و صداقت و امانت در تجارت بود، در جواب گوییم: این خصوصیات و صفات اگرچه از اسبابی است که اگر در مردی باشد، هر زنی آن را دوست دارد و بدان متمایل است به ویژه برای صاحب مال و دارایی مثل خدیجه که نیاز دارد تا کسی برایش تجارت کند. اما در عین حال میگوییم: شاید صفات و خصوصیات مذکور از اسباب و عوامل ظاهریای است که خدیجه به ظاهر آن دوست داشت تا با محمد ازدواج کند در حالی که او از لحاظ سنی کوچکتر از خدیجه بود چون محمدص آن موقع بیست و پنج سال سن داشت و حال آنکه خدیجه چهل ساله بود. صرفنظر از اینکه مال و ثروت کمی داشت و جایگاه و موقعیت آن چنانی نداشت. فقط خدیجه، صداقت و امانتداری و تجارت خوب و ریشهدار بودن محمدص را دید که باعث شد، خدیجه ازدواج با او را بپسندد.
اما با این وصف ما درباره سبب حقیقی و اصلی ازدواج خدیجه با محمدص تحقیق کردیم. خدیجه در سن چهل سالگی یعنی در سن کمال عقل و رشادت ازدواج میکند پس او نه جوانی نادان بود و نه پیرزنی کم عقل. سبب حقیقی ازدواجش با محمد این بود که او به دنبال مردانگی کامل بود. مردانگی با تمام معانیاش از قبیل اخلاق نیکو، جوانمردی و مروت، ایثار و فداکاری و خوی و خصلتهای والا.
اگر محمدص خرد سرشار و زیرکی و هوشیاری خدیجه و خصلتهای بزرگ و والا و کردار ستوده و پاکدامنی و سالم بودن اصل و نسبش و اصالت خانوادگی او را نمیدید هرگز ازدواج با خدیجه را قبول نمیکرد هرچند تمام مال و ثروتهای روی زمین را هم دارا میبود، و هرچند از لحاظ زیبایی از تمام زنان دنیا بهتر و برتر میبود.
پس به خاطر همه اینها بود که خدیجه و محمدص هر دو مایل بودند که با هم باشند.
گمان محمدص درباره خدیجه درست بود. او بهترین همسر و بهترین پشتیبان بود. عقل سرشار و زیرکی و هوشیاری خدیجه سبب شد که او به محمد ص ایمان آورد و در تمامی امور دینی از محمدص پیروی نماید. پیامبرص روزی به خانه خدیجه آمد در حالی که جبرئیل ؛ به او یاد داده بود که چگونه نماز بخواند. پیامبرص هم این خبر را به خدیجه داد. خدیجه گفت: به من نشان بده آنچه را که دیدهای. یعنی به من یاد بده که چگونه جبرئیل نماز را به تو یاد داد.
پس پیامبرص نماز را به او یاد داد. خدیجه همانند وضوی پیامبرص وضو گرفت و سپس همراه او نماز خواند و گفت: گواهی میدهم که تو فرستاده خدایی([10])([11]).
محمد ص صادق و امین است
مادر ما، خدیجه اخلاق پیامبرص را خوب میدانست و از مکارم و فضائل پیامبرص آن قدر شنیده بود که دل را پُر از شادی و سرور کند. همچنین جایگاه پیامبرص را میان قومش که او را صادق و امین لقب میدادند و برای حل بزرگترین و سختترین مشکلاتی که میانشان روی میداد از او کمک میگرفتند، به خوبی میدانست.
یکی از این مشکلات که برای قریش پیش آمد این بود که قبائل قریش برای بازسازی کعبه که بر اثر آمدن رودخانهها، و بنا به قولی بر اثر آتشسوزی، و بنا به قول بعضی دیگر بر اثر سیل بنیانکن خراب شده بود، گردهم آمدند. این واقعه بنا به قول راجح پنج سال قبل از بعثت پیامبرص بود. قریش چارهای جز بازسازی کعبه نداشتند.
احادیث صحیح به این موضوع اشاره دارند؛ بخاری از عائشه ك روایت کرده که رسول اللهص به او گفت: آیا ندیدی که قوم تو زمانی که کعبه را بر پایههایی که ابراهیم آن را بنا کرده بود بنا نکردند؟. گفتم: ای رسول اللهص! آیا کعبه را بر اساس پایههایی که حضرت ابراهیم کعبه را بر آنها برافراشت، تجدید بنا نمیکنی؟ پیامبر ص فرمود: اگر قومت تازه مسلمان(و ضعیف الایمان)نبودند این کار را میکردم. عبداللهt میگوید: اگر عائشهك این را از رسول اللهص شنیده بود، پیامبر ص را نمیدیدم که دو رکنی که در پایان «حِجر» قرار دارند، لمس نکند. کعبه براساس پایههایی که حضرت ابراهیم کعبه را بر آنها برافراشت، ساخته نشد([12]).
قریش پول و هزینههای حلال را در بازسازی کعبه صرف نمودند، زیرا آنان شرط کردند که جز مال پاک و حلال صرف بنای کعبه نشود؛ مهریه حرام و اموالی که از طریق ربا به دست آمده و مالی که به ناحق به دست آمده، نباید صرف بنای کعبه شود.
ابن اسحاق میگوید: آنگاه قبایل قریش سنگها را برای بنای کعبه جمع نمودند. هر قبیلهای، به طور جداگانه سنگها را جمع مینمود سپس آنها را در دیوار کعبه مینهاد تا اینکه ساختمان کعبه به مکان حجرالاسود رسید. در این موقع میان آنان درگیری و اختلاف پیش آمد، هر قبیله فقط میخواست خودش آن را در جایش قرار دهد و این افتخار نصیب خودش شود. این درگیری تا آنجا به طول انجامید که آنان رودرروی هم سخن گفتند و جر و بحث نمودند و برای مبارزه آماده شدند. قبیله بنی عبدالدار کاسه پر از خونی را آوردند و با بنی عدی بن کعب بن لؤی بر سر مرگ پیمان بستند و دستشان را در خون آن کاسه داخل کردند و آن را «لعقة الدم» (کاسه خون) نام نهادند. قریش چهار يا پنج شب بر این حال بودند. سپس در مسجد جمع شدند و راجع به این قضیه مشورت و تبادل نظر نمودند.
گفتند: ای جماعت قریش! اولین کسی که داخل این مسجد میشود، را به عنوان داور و حکم تعیین کنید تا میان شما قضاوت کند. اولین کسی که داخل مسجد الحرام شد، رسول اللهص بود. وقتی که پیامبرص را دیدند، گفتند: این امین است، ما به قضاوت او راضی هستیم. این فرد محمد است. وقتی که پیامبر ص به سوی آنان رفت و آنان قضیه را به او گفتند، فرمود: «پارچهای را برایم بیاورید». پارچه آورده شد، آنگاه پیامبرص حجرالاسود را برداشت و آن را در پارچه قرار داد سپس فرمود: «هر قبیله گوشهای از پارچه را بگیرد سپس همگی آن را بلند کنید». آنان این کار را کردند تا اینکه آن را به جایش رساندند. آنگاه پیامبرص با دستانش حجرالاسود را در جای خویش قرار داد([13]).